Saeed SAMAN's NEW BLOG
08 | 2017/09 | 10
S M T W T F S
- - - - - 1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30

کفگیر و کدخدا
Saeed_Saman_17_09_20.jpg

طی چند روز گذشته شاهد تحولات بسیار گسترده‌ای در ابعاد جهانی بودیم. تعدد مانورهای نظامی، چه از سوی روسیه و آمریکا، و چه از سوی هم‌پیمانان رسمی و یا نیمه‌رسمی اینان به صراحت نشان ‌داد که آمادگی جهت یک جنگ فراگیر در راه است، هر چند طرف‌های ذینفع در حال حاضر آنقدرها تمایلی به آغاز واقعی این درگیری‌ها نشان ندهند. از سوی دیگر، برنامة همه‌پرسی «استقلال کردستان» فی‌نفسه نشاندهندة تمایل آمریکا جهت فراهم آوردن مقدمات درگیری‌های نظامی در خاورمیانه می‌تواند تلقی شود. همزمان با این تحولات، موضع‌گیری‌های نمایشی دونالد ترامپ در مجمع عمومی سازمان ملل و هم‌نوائی‌های «زیرجلکی» امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور جدید فرانسه با وی نیز نشان از عمق‌گیری بحران بین‌المللی دارد. در مطلب امروز تا حد امکان به این تحولات می‌پردازیم، چرا که شواهد نشان می‌دهد تمامی آن‌ها هدف مشخصی را دنبال می‌کند؛ بیرون بردن ایالات‌متحد از بن‌بست استراتژیکی که شکست در سوریه بر واشنگتن تحمیل کرده. پس نخست برویم به سراغ مانورهای نظامی.

بر اساس گزارش خبرگزاری‌ها، طی روزهای اخیر در داخل و خارج مرزهای روسیه، چه در اروپا و چه در آسیای شرقی مانورهای نظامی گسترده‌ای در جریان بوده. در این میانه، به طور مثال، دولت کودتائی ترکیه، که هنوز عضو فعال سازمان آتلانتیک شمالی است،‌ هم در مرزهای عراق و سوریه دست به مانور نظامی و تمرکز گستردة قوا زده، و هم با جمهوری آذریجان مانور مشترک به راه انداخته. پر واضح است که علیرغم شکست کودتای اخیر سازمان ناتو در ترکیه، دولت رجب اردوغان برای خدمت به ولی‌نعمت‌های غربی‌اش دست به هر عملی خواهد زد، و از آنجا که محور پیمان استعماری سنتو ـ ترکیه، ایران، پاکستان ـ هنوز موجودیت‌اش به زیر سئوال نرفته، دولت جمکران نیز در ارتباط با این تحرکات نظامی در کنار سیاست‌های سازمان ناتو قرار گرفته. در واقع ملاقات‌های اخیر مم‌جواد ظریف با هم‌تایان ترک و آذریجانی، به صراحت نشان داد که در قفای سخنوری‌های «ضدآمریکائی» حکومت اسلامی، همکاری با آمریکا و سیاست‌های واشنگتن یکی از مهم‌ترین اهداف حکومت ولایت فقیه می‌باید تلقی شود.

پرواضح است که شبکة خبرسازی غرب اهداف ترکیه از مانورهای اخیر آنکارا را «تأمین امنیت» برای اینکشور معرفی کند. ولی مشکل بتوان بازتابی امنیتی برای این تحرکات نظامی تعیین نمود. ترکیه در ظاهر امر با استقلال کردستان عراق مخالفت می‌کند، ولی تحت هیچ شرایطی حاضر نیست در ارتباط با کردهای ترکیه، سیاستی در پیش گیرد که به تحریک احساسات «میهنی» اینان دامن نزند! باید پرسید اگر برنامة واقع‌بینانه‌ای از سوی آنکارا در زمینة امنیتی پیش‌بینی شده، به چه دلیل همزیستی مسالمت‌آمیز با اقلیت قومی کرد در آن منظور نمی‌شود؟ از سوی دیگر، در همان ترکیه، پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان همچون نمونة دولت جمکرانی در ایران، شاهد مهاجرت گستردة ارامنه به دیگر کشورها هستیم. در نتیجه، اگر امروز جمهوری‌آذربایجان تحت عنوان تلاش جهت تأمین امنیت خود با ترکیة اردوغانی دست به مانور نظامی می‌زند، مسلماً به معنای جستجوی راه‌حل سیاسی و خروج از درگیری‌های مرزی با ارمنستان نیست. چرا که مشکل ارمنستان و آذربایجان می‌باید بین ایندو کشور حل شود، نه با «گردن‌کلفتی» ارتش ناتو، مستقر در ترکیه.

ولی درک این مسائل روشن‌تر از آن است که نیازمند تعمق و تفکر فراوان باشد. آنزمان که بحران سوریه آغاز شد، ترکیه، عراق، سوریه، لبنان، و حتی جمکرانیان همگی با سلاح آمریکائی پای به این میدان گذاردند. همگی خود را طرفدار «مردم» معرفی کردند، و مخالف «دیکتاتور!» ولی کسی نپرسید به چه دلیل، هم «مردم»، و هم «دیکتاتور» توسط ایالات‌متحد مسلح شده‌ بودند؟ به استنباط ما، در همین راستاست که می‌باید تحولات منطقه‌ای پیرامون رفراندوم «استقلال کردستان» را نیز دنبال کرد. آمریکا نه علاقه‌ای به استقلال کردستان دارد، و نه تمایلی به تأمین ارتباط سازنده کردهای ترکیه و عراق با دولت‌های ‌مرکزی‌شان. مسئلة واشنگتن این است که چگونه می‌توان به تنش‌های قومی در منطقه دامن زد، و از طریق جنگ و درگیری بین اقوام مختلف جیب پنتاگون را پر پول نمود. اگر امروز مسئلة «استقلال» کردستان روی میز خبرگزاری‌ها افتاده، فقط به این دلیل است که برنامه جنگ‌سازی آمریکا با تکیه بر «بهار عرب» به اهداف خود دست نیافته.

به عبارت ساده‌تر، آمریکا که در جنگ سوریه دندان‌ نیش‌اش کشیده شد، مجبور به عقب‌نشینی در بسیاری زمینه‌های تنش‌زا در منطقه شده. و جهت جبران این عقب‌نشینی مجبور است زمینة درگیری‌های جدید فراهم آورد. مسئلة استقلال کردستان یکی از همین «سوژه‌ها» است. این است «لپ کلام!» ولی حال که از عقب‌نشینی سخن گفتیم ببینیم این عقب‌نشینی‌ها به چه صورتی در منطقه انجام گرفته.

دیدیم چگونه برنامة جنگ‌سازی بین ایران و عربستان که با دقت دنبال می‌شد، به بن‌بست رسید. برای به راه انداختن این جنگ، حتی گروه‌های فشار در درون حاکمیت‌های جمکرانی و سعودی، دست به قتل ملای شیعه در عربستان و آتش زدن و غارت سفارت عربستان در تهران نیز زدند. هدف روشن بود؛ چگونه می‌توان در مرزهای روسیه جنگ به راه انداخت. ولی این سناریو ناکام ماند؛ جمکران مجبور شد از شعارهای مسخرة حج که «فتوی» روح‌الله خمینی بود دست بردارد؛ عربستان هم دم‌اش را گذاشت روی کول‌اش و ویزای حج برای لات‌ولوت‌های جمکرانی صادر نمود. دیدیم که مناسک امسال حج بدون درگیری تمام شد! ولی دقیقاً همزمان با تعطیلی دکان حاجی‌سازی بحرانی، بحران قطر به راه افتاد! قطر که از جمله سرزمین‌های وابسته به حجاز به شمار می‌رود، و تا چندی پیش بخشی از امارات متحده عربی بوده، به یک‌باره تبدیل شد به دشمن «اسلام و مسلمین!» کار بجائی رسید که شیخ قطر اصلیت ایرانی و شیعی پیدا کرد و دست در دست جمکران و ترکیه در برابر عربستان موضع‌گیری ‌نمود:

«سهرابی [سفیر سابق جمکران در قطر] به ناگفته‌هائی دربارة امیر فعلی قطر اشاره می‌کند [...] مطالبی همچون شیعه بودن اجداد تمیم بن حمدبن‌خلیفه آل ثانی و ...» منبع: فارس‌نیوز مورخ، ۱۳۹۶/۰۴/۱۴

جالب‌تر از همه اینکه، جدیداً کاشف به عمل آمده که ریاض واقعاً برنامة حملة نظامی به دوحه را در دست تهیه داشته. ولی مسلماً جنگی بود که منافع شرکت نفتی توتال، و پایگاه‌های مهم ایالات‌متحد و ترکیه در قطر را مورد تهدید قرار نمی‌داد! این بحران نیز همانطور که شاهد بودیم با عقب‌نشینی اجباری آمریکا فروکش کرد؛ وزیر امورخارجة ایالات‌متحد در تاریخ 14 سپتامبر سالجاری به لندن رفت، و به نخست‌وزیر انگلستان تفهیم کرد که دکان جنگ‌سازی «قطر ـ عربستان» باید تعطیل شود.

از سوی دیگر، در اسرائیل نیز سر آمریکائی‌ها به سنگ خورده. و دو رخداد مهم طی چند روز گذشته نمایة مستقیمی از عقب‌نشینی منطقه‌ای آ‌مریکا در اسرائیل شده. نخست ابراز تمایل حماس به قبول رهبری الفتح، و سپس افتتاح نخستین پایگاه دائمی ارتش ایالات‌متحد در کشور اسرائیل! ایندو رخداد اگر در ظاهر نشان از قدرقدرتی ایالات‌متحد داشته باشد، در عمل چیزی نیست جز عقب‌نشینی و دلیل نیز روشن است. اگر اصل را بر پایة سیاست ایالات‌متحد جهت به راه انداختن درگیری‌های نظامی در منطقه بگذاریم، به صراحت می‌بینیم که حماس ـ این تشکل تروریستی پیوسته مورد حمایت مستقیم حزب دمکرات آمریکا، شیخ قطر و حکومت جمکران بوده ـ در عمل با عقب‌نشینی و پریدن در آغوش الفتح جایگاه ممتاز خود را به عنوان «اتم آزاد» و تشکل بحران‌زا در منطقه از دست داده. از سوی دیگر، دولت تل‌آویو به دلیل حضور یک پایگاه نظامی دائمی آمریکا در اسرائیل دیگر نمی‌تواند به عنوان دولت «مستقل» دست به ایجاد درگیری و بحران نظامی و امنیتی در منطقه بزند. آمریکا با گشایش پادگان دائم نظامی در اسرائیل به صورت تلویحی در مورد اقدامات ارتش اسرائیل نیز قبول مسئولیت می‌کند، و همین امر امکان آتش‌افروزی‌های نوین ایالات‌متحد را نیز تقلیل می‌دهد. بی‌دلیل نیست که در چنین شرایطی، به عنوان یکی از راه‌های باقیمانده برای بحران‌سازی، شبکه خبرسازی غرب، بر محور مسئلة «استقلال» کردستان دست به تبلیغات گسترده زده.

در پایان چه بهتر که نیم‌نگاهی به مواضع جدید ایالات‌متحد در مورد سازمان ملل نیز بیاندازیم. می‌دانیم که دونالد ترامپ برنامة گسترده‌ای جهت «اصلاحات جسورانه» در ساختار سازمان ملل «پیشنهاد» کرده! البته این پیشنهادات را از هم‌اکنون روسیه و چین رد کرده‌اند، ولی می‌توان در اوج مانورهای نظامی که در سراسر جهان به راه افتاده، این «پیشنهادات» را نیز نوعی «مانور دیپلماتیک» از سوی واشنگتن تلقی کرد.

«پیشنهادات» ترامپ که به نوبة خود مورد حمایت «زیرجلکی» رئیس‌جمهور فرانسه نیز قرار گرفت، در عمل دنبالة شکست برنامة بهارعرب در سوریه است. آ‌مریکا تمایل داردتا به طور مثال «حق وتو»، گزینة «غیرسازندة»‌ شورای امنیت را از میان بردارد! حال این سئوال مطرح می‌شود که «وتو» از نظر تاریخی مورد استفادة کدامین کشورها قرار گرفته؟ و پاسخ به این سئوال مشخص می‌کند که در کمال تعجب آمریکا به مراتب بیش از دیگر کشورهای صاحب حق وتو از این گزینه جهت رد مصوبات شورای امنیت استفاده کرده! حال باید پرسید اگر آمریکا تا این اندازه از وتو استفاده کرده، چرا امروز می‌خواهد آن را از میان بردارد؟ پاسخ روشن است؛ آمریکا به دلیل لاابالیگری بلشویسم در دوران جنگ سرد، با «سلاح وتو» پای به میدان مراودات بین‌المللی ‌گذاشت؛ اینک به دلائل فراوان این سلاح از دست واشنگتن خارج شده و در اختیار روسیه و چین قرار گرفته. به همین دلیل، برخورد واشنگتن با سازمان ملل نیز عین برخوردش با دولت‌های سوریه، یمن و لیبی شده؛ حال که این رژیم‌ها دیگر به دردش نمی‌خورند، باید خون‌شان را بریزد. آمریکا با چنین نگرش وحشیانه‌ای به میدان برخورد با ساختارهای حقوقی بین‌المللی پای گذارده! نگرشی که بر محور «دیگی که برای من نجوشد، سر سگ در آن بجوشد» استوار شده. خلاصه،‌ اگر این شورای امنیت درد آمریکا را درمان نمی‌کند،‌ چه بهتر که اصلاً نباشد!

ولی در ساختار سازمان ملل فقط همین شورای امنیت است که می‌تواند موضوعیت اجرائی داشته باشد؛ آنهم دقیقاً به دلیل وجود «حق وتو!» البته نمی‌باید فراموش کرد که، کشورهای قدرتمند جهان نیازی به تأئید این و آن ندارند، و همانطور که جرج والکر بوش نشان داد، علیرغم خطر وتوی شورای امنیت، آمریکا می‌تواند به عراق حمله‌ور شود؛ کک‌اش هم نخواهد گزید! در واقع، اگر امروز آمریکا به شورای امنیت حمله‌ور شده، از وحشت این است که واشنگتن در چارچوب فعل‌وانفعالات دیپلماتیک، به دلیل بی‌توجهی‌اش به حقوق بین‌الملل در افکار عمومی ‌اعتبارش را از دست بدهد و همچون یک «مجرم»، در ارتباط با دیگر کشورها به حاشیة روابط حقوقی بین‌المللی رانده شود. به همین دلیل واشنگتن قصد دارد وجاهت حقوقی شورای امنیت را از بین برده،‌ از این مسیر راه را جهت پیشبرد سیاست‌های «ضدحقوقی» خود در جهان بگشاید و «یک‌جانبه گرائی» و خشونت را به هنجار بین‌المللی تبدیل کند.

در اینکه چنین راهی برای واشنگتن گشوده خواهد شد یا خیر جای بحث فراوان است. و شاید قسمتی از فشارهای نظامی و امنیتی که اینک کشورهای چین، روسیه، برزیل و هند متحمل می‌شوند به این دلیل باشد که واشنگتن گشایش مسیر فعالیت‌های ضدحقوقی‌اش را منوط به اعمال فشار در دیگر زمینه‌ها می‌بیند.

از سوی دیگر، متن سخنرانی‌های ترامپ و ماکرون، روسای جمهور آمریکا و فرانسه در 72امین مجمع عمومی سازمان ملل، تداعی نمایش مهوعی است که در سال 2003 به راه افتاده بود. طی این صحنه‌سازی در شورای امنیت سازمان ملل، شاهد مخالفت فرانسه با حملة غیرقانونی آمریکا به عراق ـ به بهانة وجود سلاح‌های شیمیائی در اینکشور ـ بودیم. اینبار نیز، نه در شورای امنیت، که در مجمع عمومی، ترامپ و ماکرون مواضعی ظاهراً «متخالف» گرفته بودند، هر چند این تخالف ظاهری و صوری باقی ماند، و فقط درد سخنوری‌های تبلیغاتی را درمان کرد. ولی به روی صحنه آوردن سناریوی تکراری و نخ‌نمای «پلیس بد»، «پلیس خوب» از سوی آمریکا و یکی از اقمار اروپائی‌اش فقط به این گمانه دامن زد که اینان کفگیرشان در روابط بین‌الملل واقعاً‌ به کف دیگ خورده. باید منتظر بود و دید در شرایطی که هم آمریکا در خاورمیانه گام به گام عقب‌نشینی می‌کند، و هم فرانسه گرفتار بحران اقتصادی و اجتماعی‌‌ بی‌سابقه‌ای شده، کفگیر کذا از ته دیگ چیز دندان‌گیری برای کدخدا بالا می‌آورد یا خیر!


از پهلوی اول تا سوم
Saeed_Saman_17_09_17.jpg

هفتاد و شش سال پیش، در شهریور ماه سال 1320، قوای متفقین به ایران سرازیر شد. و رژیم سیاسی کشور که طی دو دهه، ادعاهای پوچ «استقلال دولت، و جان بر کف بودن ارتش شاهنشاهی» را به ابزاری جهت سرکوب ملت ایران تبدیل کرده بود، در تاریخ 16 سپتامبر 1941، همچون کاخی از پوشال فروریخت. در این روز «فرخنده»، ارتش و شهربانی گوش به فرمان انگلیس دست از حمایت دولت برداشت، و رضا میرپنج، مسلسل‌چی فوج قزاق که با حمایت سفارت بریتانیا تحت عنوان رضاشاه کبیر در ایران تاجگزاری کرده بود متواری شد! میرپنج نخست به خانة صارم‌الدوله در اصفهان پناه برد، و سپس در بندر ماهشهر سوار بر یک کشتی باری انگلیسی به تبعیدگاه خود در آفریقای جنوبی رهسپار شد.

رضامیرپنج طی دوران حکومت کودتائی خود ـ چه پیش از تاجگزاری و چه پس از آن ـ با حمایت انگلستان و بهره‌برداری از صحنه‌سازی‌ و «مدرنیسم» امثال فروغی، مصدق، تیمورتاش، فرمانفرما، و ... دست به فروپاشانی معدود یادواره‌های انقلاب شکوهمند مشروطیت ایران زد. در کارنامة سرکوبگری‌‌های دولت میرپنج کم نبودند شاعران و نویسندگان سرشناسی چون میرزادة عشقی و فرخی یزدی که به تیغ جلاد سپرده شدند، و کم نبودند مخالفان استبداد سیاسی وی که بی‌سروصدا و یا با حکم «اعلیحضرت» در زندان قصر طعمة «دکتر»، میرغضب دربار می‌شدند. با این وجود، مدرنیسم در «میرپنج‌ایسم» یک دروغ تاریخی بود؛ برخلاف تبلیغات استعماری، حکومت میرپنج جز واپس‌گرائی، دین‌خوئی و خرافه‌‌باوری هیچ ارمغانی نداشت.

میرپنج در شرایطی که خود به صورت رسمی چهار همسر «شرعی» داشت‌، در تبلیغات سفارت انگلستان که آن روزها روی امواج رادیو بی‌بی‌سی «شنوندگان» فراوانی به خود اختصاص می‌داد، عنوان بنیانگزار ایران نوین، و آزادکنندة زن ایرانی از اسارت حجاب گرفته بود! دقیقاً به همان سیاق که بعدها روح‌الله خمینی بر امواج همین بی‌بی‌سی تبدیل شد به «رهبر آزادیخواهان ایران!» ولی یادآور شویم، در دوران حکومت میرپنج، خرید رادیو فقط با اجازة شهربانی، و صدور جواز‌ «امنیتی» امکانپذیر بود! در نتیجه، مشتریان رادیو در دوران وی از جمله نورچشمان رژیم به شمار می‌آمدند؛‌ هم مورد اعتماد شهربانی آیرون ساید بودند، هم پول کافی جهت خرید رادیو داشتند!

باری میرپنج علاوه بر سرکوب گستردة اجتماعی و سیاسی، در زمینه فساد مالی و زمین‌خواری نیز سنگ تمام گذاشت. زمانیکه وی مورد توجه سفارت انگلستان قرار گرفت، دارائی‌اش از یک رختخواب‌پیچ تجاوز نمی‌کرد، و بیست سال بعد وقتی از ایران گریخت، عملاً تمامی املاک مرغوب شمال کشور تحت عنوان املاک خالصه، پشت قبالة دربار پهلوی بود. علیرغم ادعای طرفداران‌اش که افتتاح بانک‌مرکزی و بانک‌ ملی، دادگستری و خط‌آهن و غیره را «خدمات» میر‌پنج می‌خوانند، واقعیت نشان داد که‌ میرپنج فاقد هر گونه اطلاع و شناخت از مسائل مالی، اقتصادی و اجتماعی بوده. وی همچون آتاترک در آنکارا، صرفاً عامل اجرائی کردن طرح‌‌هائی شده بود که از منظر استراتژیک، در مناطق جنوبی اتحاد شوروی مناسب حال لندن تشخیص داده می‌شد!

در عمل، حرص و ولع میرپنج در غصب املاک شمال کشور به صراحت نشاندهندة بی‌اطلاعی وی از مبانی اقتصاد جدید و صنایع بود. از منظر نگرش اقتصادی و اجتماعی میرپنج را فقط می‌توان در حد یک روستائی طماع و زیاده‌خواه مورد نظر قرار داد. ولی اشتباه نکنیم، تجربه ثابت کرده که عدم آگاهی میرپنج از مسائل کشورداری برای سفارت انگلستان بزرگ‌ترین «مزیت» وی نیز به شمار می‌رفت، چرا که بعدها در تاریخ کشورمان به صراحت شاهد بودیم که چگونه بی‌مایه‌ترین عناصر ـ هویدا، اقبال، نصیری و ... و خصوصاً خمینی و خاتمی و خامنه‌ای ـ در مقاطع مشخصی مورد عنایت همین سفارتخانه قرار گرفتند.

ولی شاید مهم‌ترین رخداد در دوران حکومت میرپنج فروپاشی بنیاد سلطنت و تبدیل آن به حکومت فراقانونی و کودتائی باشد. با کودتای سوم اسفند، سلطنت با طبیعت سنتی‌اش وداع کرد و تبدیل شد به عارضه‌ای استعماری. و همزمان با این دگردیسی که ساختار قدرت فئودال و سنتی را در ایران به حاشیه راند، میرپنج، تحت نظارت سفارت انگلستان، و با استفاده از ثروت فرمانفرما که به جرأت وی را می‌باید خزانه‌دار کودتای پهلوی اول خواند، پس از تاجگزاری دست به افتتاح حوزة علمیة قم نیز زد. چرا که، سلطنت کودتائی و مصنوعی نیازمند یک مرکزیت مشروعیت‌بخش «مصنوعی» مذهبی نیز بود. در عمل، طی دوران میرپنج ارتباط اندام‌وار بنیاد سلطنت با ارباب دین از میان رفت؛ یک دیانت مصنوعی و یک حکومت نامشروع و کودتائی همچون دو لبة قیچی همزمان در کشور فعال شدند. این دو مرکزیت تصنعی طی چند سال تبدیل شدند به پدیدهائی که گویا «مجزا» از یکدیگر عمل می‌کردند و همچون احزاب سیاسی وابسته به سفارتخانة انگلستان هر کدام «مرامنامه‌ای» نیز علم کردند. نهایت امر، دسیسه‌های مداوم انگلستان، صاحب قیچی، ایندو ساختار دست‌ساز را در تمامی ابعاد در برابر یکدیگر نشاند، و این تقابل کاذب، آیندة سیاسی ایران را آنچنانکه در دوران کودتای 22 بهمن 57 شاهد بودیم، رقم زد.

پس از فرار میرپنج، آغاز سلطنت پسر ارشد وی محمدرضا پهلوی آغاز شد. وی نیز توسط عوامل شناخته شدة انگلستان از قبیل فروغی، مسعودی، انتظام، خاندان‌های منصور و علم و ... پای به میدان سیاست کشور گذارد. ولی از آغاز کار به صراحت نشان داد که «مرد این میدان نیست!» در عمل، پسر ارشد رضامیرپنج نیز به همان اندازه که ایرانیان سرکوب شده بودند، توسط پدری تندخو سرکوب شده بود. برخوردهای محمدرضا پهلوی با مسائل کشور، خصوصاً پس از پایان جنگ دوم نشان داد که او سبک‌سر، بی‌توجه، و خصوصاً در برخورد با معضلات دنیای سیاست در کشوری چون ایران بسیار بزدل است. در دوران طولانی حکومت وی که 37 سال به طول انجامید، در هیچیک از مقاطع سرنوشت‌ساز، محمدرضا پهلوی از خود جرأت، شهامت، قاطعیت و صداقت لازم را نشان نداد. رفتار وی نمایه‌ای بود از فرار مداوم و گریز از مسئولیت. طی چند بحران اساسی که در دوران حکومت وی شاهد بودیم: ملی شدن نفت، انقلاب سپید شاه و مردم، برپائی حزب رستاخیز، و نهایت امر غائلة ملایان، موسوم به انقلاب اسلامی، هر گاه حمایت انگلستان از محمدرضا پهلوی دریغ شد، وی «کاسة چه کنم» به دست گرفت.

دریدگی و وحشیگری حاکم در دوران میرپنج، دست در دست 37 سال بزدلی، بی‌تکلیفی و سبک‌سری در دوران پهلوی دوم، نهایت امر همان ملایانی را که مشروطه‌طلبان در خیابان‌ به چوب فلک می‌بستند، با تأئید سفارت انگلستان بر سرنوشت ملت ایران حاکم کرد. امروز دهه‌هاست که ایرانیان در قید و بند حکومتی قرون‌وسطائی دست‌وپا می‌زنند، بدون آنکه مفری از این مهلکه در برابر خود ببینند. و امروز باز هم شاهدیم که شبکة تبلیغاتی غرب، به همان شیوه‌ که برای شنوندگان رادیوهای «جوازدار» برنامه اجرا می‌کرد، زمزمه‌هائی جهت تطهیر عوامل خود در خاندان پهلوی و در میان ملایان آغاز کرده. شاهدیم که هنوز بعضی‌ها آخوند «خوب» و «روحانی منتقد» سراغ دارند، و برخی دیگر سپاه پاسداران «خدمتگزار» می‌بینند؛ حتی بعضی سلطنت‌چی‌ها نیز با صراحت از خدمات رضاشاه «کبیر» برای‌مان قصه می‌گویند!

جالب اینکه، جامعة ایران در این آغازین سال‌های هزارة سوم میلادی، همچنان در برابر چند سئوال اساسی در جا می‌زند، و با «پایمردی» در پاسخ به آن‌ها مردد مانده! ولی باید پرسید، تکلیف ما ملت با تاریخ معاصرمان چیست؟ قهرمانان‌ ملت ایران را بر اساس کدامین گزینه‌ها می‌باید تعیین نمود، بر اساس انسان‌ستیزی، خیانت و گله‌پروری و شارلاتانیسم، یا بر اساس حمایت‌شان از یک نظم دمکراتیک، انسان‌محور و مسئول؟ و در این میانه چه افراد و گروه‌هائی را می‌باید خائن به منافع ملت تلقی کرد؟ البته در این نوع «سردرگمی‌های» تاریخی ما ایرانیان تنها نیستیم. و از آنجا که تاریخ را همیشه برندگان نوشته‌اند، بسیاری ملل در همین گرداب پرابهام دست‌وپا می‌زنند. در همسایگی‌مان می‌توان از قهرمانان یا ضدقهرمانانی از قبیل استالین، صدام حسین و بوتو سخن گفت، و در دیگر کشورها نقش امثال ژنرال دوگل، مارشال تیتو و ادنائر آلمانی هنوز در هاله‌‌ای از ابهام فروافتاده. ولی یک مطلب روشن است؛ خروج از بحران «هویت» که طی سدة اخیر به صور متفاوت در قالبی پیش‌ساخته و تصنعی بر ملت ایران حاکم شده امری است ضروری. تعیین نوعی «هویت» که هم نمایانگر روندی واقعی از رخدادهای تاریخی و فرهنگی ایران باشد، و هم در چارچوب آن بتوان تا حد امکان و در برخوردی «عینی» شارلاتان و خادم استعمار را از خادم به میهن تفکیک نمود، از ضرورت‌های خروج از این بحران یکصدساله‌ است. امیدواریم استعفای پهلوی سوم، از ریاست «شورای ملی ایران»،‌ خصوصاً در میعاد 25 شهریور امسال، روزنه‌ای جهت خروج از این بحران باشد.


دیپلماسی و بالماسکه
Saeed_Saman_17_09_10.jpg

وزیرامورخارجة روسیه، «سرگئی لاوروف» در راس هیاتی برای یک دیدار کاری راهی عربستان سعودی شد و با وزیر امور خارجه و پادشاه اینکشور دیدار کرد. «ماریا زاخارووا»، سخنگوی رسمی وزارت خارجه روسیه که لاوروف را در سفر به عربستان همراهی می‌کند، عکسی از خود منتشر کرده است که وی را در پوشش حجاب نشان می‌دهد.

اگر حضور «ماریا زاخارووا»، سخنگوی وزارت امور خارجة روسیه به همراه لاورف، در عربستان امری «عادی» تلقی شود، حجاب اسلامی و انتشار تصاویر «محجبة» ایشان به هیچ عنوان «عادی» نیست. به استنباط ما این یک مانور سیاسی به شمار می‌رود. مانور احترام به نماد بردگی زن که اینبار توسط دولت فدراسیون روسیه به راه افتاده. این بازی سیاسی دنباله‌روی مسکو از سیاست‌های ضدانسانی‌ای تلقی می‌شودکه پیشتر، ‌از اوائل دهة 1970 توسط یانکی‌ها، با تشویق اسلام سیاسی و زیر پای گذاردن حقوق اجتماعی زنان در ایران و دیگر کشورهای مسلمان‌نشین به راه افتاده بود. حال این سئوال مطرح می‌شود که هدف دولت فدراسیون روسیه از تداوم این سیاست انسان‌ستیز چیست؟

در مطلب امروز نیم‌نگاهی به روابط پیچیدة روسیه با جوامع مسلمان‌نشین می‌اندازیم. سپس تلاش می‌کنیم تا حد امکان از بازی سیاسی کرملین کشف رمز کنیم. پس نخست برویم به سراغ روابط مسکو با جهان اسلام.

روسیه از دیرباز کشوری با مرکزیت ارتدوکس تلقی شده. حتی در دوران بلشویک‌ها نیز معروف بود که رهبر کلیسای ارتدوکس اتحاد شوروی عضو «کا. گ. ب» بوده! به هر تقدیر در مرکزیت مذهبی ارتدوکس در روسیه که قرن‌ها سابقة تاریخی دارد، به هیچ عنوان نمی‌توان تردید روا داشت. با این وجود، خارج از ارتدوکسی و دیگر مذاهب وابسته به مسیحیت، کشور روسیه موزائیکی‌ است از بسیاری مذاهب و ادیان پرشمار. ولی در میانة این موزائیک ادیان و مذاهب، به دلیل همجواری تاریخی با ملت‌های مسلمان، روابط حاکمیت ارتدوکس، چه در داخل، و چه در خارج از مرزها، با نحله‌های متفاوت دین اسلام، از منظر سیاسی و استراتژیک همیشه حائز اهمیت بوده.

شاید به دلیل همین حساسیت فوق‌العاده بود که در دوران اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، آمریکا تمامی تلاش‌ خود را به این امر معطوف داشت تا جماعت اسلام‌باور را در داخل و خارج مرزهای اتحاد شوروی بر علیه «معاندان ضداسلام» یا همان شوروی‌ها بشوراند. و دیدیم که در این کار به موفقیت کامل دست یافت. اتحاد شوروی با صرف کمترین هزینة نظامی و سیاسی از هم فرو پاشید، و گذشته از واشنگتن، برندة نهائی این زورآزمائی اوباش اسلامگرائی بودند که دست در دست سازمان سیا برای دین‌فروشی دکان و دفتر و دستک باز کردند. ولی اشتباه نکنیم، در این میانه فقط اتحاد شوروی بازنده نبود؛ ملت‌های منطقه در راه پیروزی سیاسی استراتژیک یانکی‌ها هزینه‌ای پرداختند که فقط با ویرانی‌های منتج از حملة مغول قابل قیاس است. با نیم‌نگاهی به شرایط امروز ایران، به صراحت هزینة سنگین این بازی سیاسی کثیف را در قالب سقوط سطح زندگی، سقوط سطح آموزش، بهداشت و فرهنگ عمومی در کشورمان مشاهده می‌کنیم و نیازی نیست که به دنبال ویرانه‌های جنگ‌فروشان آمریکائی در سوریه، عراق، افغانستان و ... باشیم.

ولی پس از پیروزی در افغانستان، آمریکائی‌ها که در ایران، افغانستان، پاکستان و ترکیه، از به قدرت رساندن اسلام سیاسی منافع فراوان برده‌ بودند، برنامة اسلام‌بازی را جهت گسترش همین منافع اینبار مستقیماً متوجه خاورمیانة عربی کردند. در این پروژه، باراک اوباما، رئیس‌جمهور نیمه‌مسلمان، رنگین‌پوست و ... را با پروژة «بهارعرب» به کاخ‌سفید فرستادند. برنامه‌ای که شکست خورد، چرا که روسیه و چین در برابر آن موضع‌گیری شدید و غیرقابل تردید کردند. پس از شکست «بهارعرب» پر واضح بود که آمریکا دست به عقب‌نشینی از برنامة «اسلام سیاسی» زده، این عقب‌نشینی را در رأس سیاست‌های منطقه‌ای خود قرار دهد. و دیدیم که دونالد ترامپ عملاً فعالیت‌های انتخاباتی خود را با تهاجم به دین اسلام آغاز کرد، و از قضای روزگار با «آراءعمومی» آمریکائی‌ها روانة کاخ‌سفید شد!

از سوی دیگر، شاهد بودیم که نخستین سفر ترامپ و نخست‌وزیر انگلستان به عربستان سعودی بدون رعایت حجاب اسلامی، و به صورتی کاملاً «متمدنانه» صورت گرفت. و این موضع‌گیری به صراحت نشان داد که آمریکا واقعاً عقب‌نشینی از اسلام سیاسی را در رأس روابط خود با منطقة خاورمیانه قرار داده. ولی گویا موضع‌گیری «متمدنانة» آمریکا و انگلستان در برابر اسلام سیاسی، در مسکو بازتاب مشخصی داشته! «در باغ‌سبزی» که آمریکا و انگلستان به مخالفان اسلام سیاسی نشان داده‌اند، کرملین را به این طمع انداخته که حال اگر دست آمریکا از سفرة اسلام سیاسی کوتاه می‌شود، چه بهتر که «ما» بر این سفره بنشینیم!

نتیجتاً،‌ در دنبالة این سیاست فرصت‌طلبانه، خانم زاخاروا، در گرمای «سگ‌کش» ماه سپتامبر عربستان، ملبس به «یونیفورم اسلامی» به این شبه‌جزیره تشریف‌فرما شده‌اند. نویسندة این وبلاگ با دیدن ایشان در این هیبت مسخره به یاد ژست‌های تخمی صبیة حاتمی، کارگردان وطنی افتاد که به طور منظم و با حفظ ظواهر اسلامی در فستیوال کن حضور به هم می‌رساند. البته زاخاروا را که دیدم،‌ کمی خندیدم، هر چند به هیچ عنوان جای خنده نیست. ایشان که به گواهی کلیپ وزارت امور خارجه روسیه اهل رقص نیز هستند، در فیس‌بوک‌شان می‌فرمایند:

«در عربستان از من می‌پرسند، آیا قوانین پوشش و حجاب (رایج در این کشور) را رعایت خواهیم کرد ... البته.» منبع: فیس‌بوک ماریا زاخاروا

باید خدمت ایشان بگوئیم، ناشیانه تیری در تاریکی انداخته‌اند! چرا که، رعایت حجاب اسلامی در عربستان سعودی به هیچ عنوان برای میهمانان و شخصیت‌های خارجی «قانون» به شمار نمی‌رود، و حضور زن و دختر ترامپ و ترزا می، نخست‌وزیر انگلستان که پیش پای شما از این شیخ‌نشین «شاهنشاهی» دیدار کرده‌اند، این واقعیت را به صراحت نشان داده. در ثانی، اگر شما دیپلماسی بین‌المللی را با میهمانی بالماسکه عوضی گرفته‌اید، چه بهتر که مسئولیت شوخی بی‌مزه‌تان را خود به گردن گرفته، آن را به «قوانین جاری عربستان» ارجاع ندهید.

با این وجود، از آنجا که طی دهة اخیر کلیة عملیات دیپلماتیک روسیه با اهدافی کاملاً حساب‌شده در جریان اوفتاده، اینبار نیز به جرأت می‌توان حرکت زاخاروا را موضع‌گیری‌ای «حساب شده» تلقی کرد. پس چه بهتر که پیرامون احتمالات این موضع‌گیری زن‌ستیز و ضدانسانی چند گمانه را مطرح کنیم.

نخستین گمانه این است که روسیه از عقب‌نشینی آمریکا در جبهة اسلامگرائی، همانطور که بالاتر نیز گفتیم خیلی «ذوق ‌زده» شده؛ خلاصه به این فکر افتاده که خر بی‌صاحب «اسلام سیاسی» را چه بهتر که کرملین سوار شود. دومین گمانه این است که روسیه از عقب‌نشینی آمریکا در دنیای اسلام سیاسی نه تنها «ذوق زده» نشده، که به شدت وحشت کرده. این عقب‌نشینی برای کرملین کابوس‌های هولناک تاریخی را تداعی کرده که جماعت اسلام‌باوران طی دهه‌های متمادی بر تزاریسم و بلشویسم تحمیل کرده‌ بودند. گمانة سومی نیز هست که بر اساس آن زاخاروا با علم به اینکه محجبه شدنش کار را به موضع‌گیری‌های تند و شدید خواهد کشاند، دست به آن یازیده. شاید هدف وی این بوده که بار دیگر مسئلة حجاب اجباری را به میانة میدان دیپلماسی کشانده، و از آن به صورتی مضحک موضوعی «مطرح» بسازد.

به هر تقدیر، همانطور که می‌بینیم، در این مقطع مشکل بتوان یک گمانه را در برابر دیگری «مهم‌تر» تلقی کرد. ولی آنچه در این میانه نمی‌باید از نظر دور بماند، این است که به طور کلی، بازی هولناک زن‌ستیزی، و ضدیت با انسانیت و اصول انسانی مطروحه در اعلامیة جهانی حقوق بشر، چه از سوی آمریکائی‌ها و چه از سوی روس‌ها محکوم است. فدراسیون روسیه، اگر به دلائلی غرق «غرور و موفقیت» شده، و یا به دلائلی دیگر شدیداً به وحشت اوفتاده، چه بهتر این واقعیت را در نظر آورد که اگر سیاست مسکو در مخالفت با فروپاشانی رژیم‌ها که توسط یانکی‌ها علم شده بود، یک سیاست واقع‌بینانه و انسانی به شمار می‌رود، به این معنا نیست که حمایت از اصول ضدانسانی رایج در همین رژیم‌ها نیز به همان اندازه واقع‌بینانه و انسانی تلقی گردد. چه بهتر که رهبران روسیه از خواب‌های خوش استالینیستی بیرون آمده، و به یاد آورند که ورای منافع بین‌المللی یک رژیم حاکم، اصولی انسانی وجود دارد که تخطی از آن‌ها به صراحت می‌تواند به قیمت فروپاشانی‌های نظامی، منطقه‌ای و اقتصادی تمام شود.


فوتبال پیروزی
Saeed_Saman_17_09_07.jpg

منطقة «دیرالزور» از منظر استراتژیک خط حائل جغرافیائی‌ای تلقی می‌شود که بین دو کشور عراق و سوریه قرار گرفته. دیربازی بود که این منطقة حساس، توسط مزدوران مسلح ارسالی از جانب دولت‌های اروپای غربی، و با حمایت ارتش ناتو، از کنترل دولت مرکزی سوریه خارج شده بود. شرایط منطقه از ماه‌ها پیش به صراحت نشان می‌داد که می‌بایست منتظر پیروزی تمام و کمال ارتش سوریه در جنگ باشیم، و هر چند فروپاشی سنگر آتلانتیسم در دیرالزور محتوم می‌نمود، در مقطع فعلی نمی‌توان اهمیت فروپاشی سنگر اوباش را در این منطقه نادیده انگاشت. پس از آزادی حلب،‌ این «فروپاشی» که با حمایت روسیه از عملیات زمینی ارتش سوریه و حزب‌الله لبنان صورت گرفت، مسلماً نقطة عطفی است در تحولات منطقه. ولی ساده‌انگاری است اگر جبهة «دیرالزور» را صرفاً یک جبهة‌ نظامی تلقی کنیم. چرا که، فروپاشی لشکر اوباش، به سرفرماندهی سازمان آتلانتیک شمالی در سوریه، که در دیرالزور به اوج خود رسید، پیامدهای بسیار گسترده‌ای از منظر استراتژیک و سیاسی در خاورمیانه به همراه خواهد آورد. پیامدهائی که عقب‌نشینی آتلانتیسم از منطقه فقط قسمت نمایان کوه یخ تلقی می‌شود.

جهت به دست دادن «دریافتی» روشن‌تر از پیامدهای پیروزی نیروهای «لائیک» حزب بعث بر اسلامگرایان در سوریه، شاید نیم‌نگاهی به تاریخ معاصر خاورمیانه الزامی شود. چرا که، اگر ملت‌های خاورمیانه از جمله کهن‌ترین‌ ملل در تاریخ بشر به شمار می‌‌روند، موضوعیت ملیت در این منطقه، تحت‌تأثیر خلافت‌های اموی، عباسی و سپس عثمانی، آنچنان مخدوش و لگدمال دین اسلام شده بود، که فقط پس از پایان جنگ اول جهانی و فروپاشی آخرین امپراتوری دینی ـ امپراتوری عثمانی ـ شاهد حضور ملت‌های خاورمیانه در صحنة بین‌المللی هستیم.

با این وجود، نمی‌باید فراموش کرد که پس از جنگ اول جهانی، «حضور» ملت‌های این منطقه در داده‌های بین‌المللی به هیچ عنوان ارتباط مستقیمی با ملیت‌ها و تاریخ ملت‌ها نداشته. همانطور که گفتیم، از یک‌سو از منظر تاریخی در این منطقه مفهوم «ملت» تا حد افراط تحت‌تأثیر پیش‌فرض‌های «امپراتوری‌ دینی» قرار گرفته بود، در نتیجه، دین از ملیت مشکل مجزا می‌شد. و از سوی دیگر، شرایط پساجنگ اول به صورتی شکل گرفت که ملت‌های این منطقه ـ عراق، سوریه، لبنان، اردن، عربستان و ... ـ در آستین «حمایت‌گر» استعمار غرب زندگی یافتند، نه از طریق تکیه بر موجودیت‌های تاریخی و فرهنگی‌ خودشان.

در همین راستاست که پس از جنگ اول، تبلیغات گستردة آخوندیسم ـ شیعی و سنی و بهائی و ... ـ در منطقه اوج می‌گیرد. خلاصه بگوئیم، ارتباط اندام‌واری که به دلائل تاریخی در این سرزمین‌ها میان «ملیت‌ها» و حضور استعمارگران به وجود آمده بود،‌ نهایت امر به مالیخولیائی جان داد که در مخیلة عوام رشدی سرطانی داشت. در این مالیخولیا،‌ «اسلام» حبل‌المتینی تصور می‌‌شد که رهانندة «امت» از سلطة‌ استعماری‌ بود که گویا ناشی از باور «ملیت» بود!

ولی برخلاف لغزخوانی‌ بسیاری «صاحب‌نظران» ـ خصوصاً آندسته که در حوزه‌های علمیة نجف و کربلا و قم شک میان دو و سه سخت گریبان‌شان را گرفته ـ مالیخولیای اسلام، ‌ در ویراست‌های سیاسی، عقیدتی، حزبی و تشکیلاتی به هیچ عنوان «اختراع» علمای دینی نبوده و نیست،‌ ارتباطی هم با الهامات صدراسلام، و به قول شیعه‌ها حسین «‌شهید» ندارد. اسلام سیاسی معاصر اختراع همان استعمارگرانی است که ملیت‌های منطقه را نیز پس از جنگ اول جهانی از زیر خروارها خاک بیرون کشیده بودند. و اگر نخواهیم در این مبحث خود را به زنجیر افاضات تاریخ‌سازانی از قماش «آل‌احمد» فرواندازیم، با تکیه بر شواهد واقعی، و نه «ساختگی» مشاهده می‌کنیم که حداقل در کشور مصر، تشکل تروریست و اسلامگرای اخوان‌المسلمین، نزدیک به یک سده تاریخچة فعالیت سیاسی دارد. فعالیتی که همیشه مورد تأئید همه‌جانبة کاخ‌ سلطنتی انگلستان بوده، و شمار قابل توجهی از «اخوان‌ها»، به دلیل خدمات شایسته‌ به تاج و تخت انگلستان، به دریافت لقب شوالیه و «سِر» نیز نائل آمده‌اند.

خلاصة کلام، آن‌ها که با تکیه بر قرآن و نهج‌البلاغه و کتاب‌دعا و زیارت‌نامه و ... ملیت را نفی می‌کنند و ملی‌گرائی را غربی و خصوصاً «انگلیسی» می‌خوانند، فقط نیمی از واقعیت را می‌گویند. چرا که خودشان نیز عاریه‌ای‌اند و همزمان با ملی‌گرایان از آستین استعمار بیرون آمده‌اند. بی‌دلیل نیست که در این وبلاگ همواره سخن از محفل «شیخ‌وشاه» به میان آورده‌ایم. محفلی که بیش از یکصدسال است همچون شمشیر دولب بر سرنوشت ملت ایران سنگینی می‌کند، و استعمار در هر مقطع تاریخی می‌کوشد تا صحنة سیاست کشور را در ید اعضای علی‌البدل همین محفل نگاه دارد.

باری، نتیجة این «نصفه ‌نیمه» دیدن‌ها، و «نصفه نیمه» گفتن‌ها، حداقل در ایران، کار را نخست به حاکمیت «شاه کودتاچی» کشاند، و اینک نیز حکومت «شیخ هوچی» سرکار آمده! ولی نه محمدرضا پهلوی جانشین کورش بود، و نه خمینی، پسرامام حسین؛ هردو خدمتگزاران استعمار بودند و بازماندگان‌ و پیروان‌شان نیز جز این راهی نخواهند رفت. با این وجود، مسئلة «شیخ‌سازی» و «شاه‌بازی» ـ سرکوب لائیسیته ـ فقط به ایران محدود نمی‌شود. پس از پایان جنگ اول در تمامی کشورهای خاورمیانه همین سناریوی استعماری به روی صحنه رفت. با این تفاوت که این به اصطلاح «شخصیت‌ها» در هر کشور نام و نشان و شنل و ردای متفاوتی یافتند. در برخی کشورها سخن از درگیری «‌آقای رئیس‌جمهور» با فلان ملای محله به میان می‌آمد؛ در برخی دیگر سخن از مخالفت یک حزب سیاسی با ارتش دست‌نشانده بود؛ و کم نبودند کشورهائی که در آن‌ها کار به درگیری اقوام «حاکم» و اقوام «محکوم» و یا مذهب حاکم و مذهب محکوم می‌کشید. با این وجود، تمامی بازیگران این سناریو سر در آخور مشترکی داشتند؛ همان آخوری که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی، یکصدسال است لندن از آن تناول می‌کند.

ولی با شکست محاصرة دیرالزور، ‌ سقف آخور یکصدسالة بریتانیا ترک برداشت! طبق سناریوی «آخورنواز» در سوریه، ‌ قرار بر این بود در یک پروسة «نواستعماری» شاهد جایگزینی شیخ سنی با شاه بعثی باشیم. بله، قرار بود «آخوند»، ناجی مردم و رهانندة آنان از استبداد «اسد» باشد. ولی برخلاف دیگر نمونه‌ها ـ ایران سال 57، لیبی، تونس، و ... ـ استعمار غرب در راستای اعمال این سیاست در سوریه مجبور می‌شود پای به جنگ بگذارد. جالب‌تر اینکه، در این جنگ شکست می‌خورد و نتیجتاً جامعة‌ سوریه پای در روابط نوین اجتماعی می‌گذارد. این همان روابط نوینی است که کل منطقه و به ویژه حکومت اسلامی جمکران را تحت‌الشعاع قرار خواهد داد.

روشن‌تر بگوئیم امروز به دلیل فروریختن سقف «آخور» یکصدسالة بریتانیا بر سر پیروان و هم‌داستانان‌اش در سوریه دو مطلب مهم و اساسی علنی شده. نخست اینکه، پروسة دوقطبی‌سازی‌های کاذب اجتماعی و سیاسی به بن‌بست اوفتاده؛ دوم آنکه، حداقل در سوریه، هم ملای مسجد که قرار بود مردم را از استبداد نجات دهد و فرماندة کل قوا باشد متواری شده، و هم بشار اسد که پیروز صحنه است بالاجبار می‌باید ردای دیکتاتور و رهبر حزب واحد بعث را از دوش بردارد. خلاصه بگوئیم، جامعة سوریه در پایان این دورة هولناک پای در روابط نوینی گذارده، که هم بازتاب جنگی استعماری است، و هم نتیجة مستقیم شکست استعمار در پروسة «نواستعماری.»

حال در سایة تحولات سوریه، بدنیست نیم نگاهی به افق سیاسی کشورمان نیز بیاندازیم. از چند سال پیش، دقیقاً به دلیل اهمیت مصاف «استراتژیک» در کشور سوریه بود که دست استعمار ملایان جمکران را نیز به میدان سوریه کشاند. فراموش نکرده‌ایم که ملایان سال‌هاست در نبردهای سوریه به صور مبهم «حضور» دارند، هر چند در هر مقطع تلاش کرده‌اند با توسل به ترفندهای متفاوت حضور غیرقانونی نیروهای مسلح خود را در یک کشور دیگر «بزک» ‌کنند. در آغاز کار، زمانیکه گند کار ملایان درآمد و معلوم شد اینان نیروی نظامی به سوریه فرستاده‌اند، سخن از «داوطلبان» مسلمانی به میان آوردند که صرفاً جهت حراست از حرمین «مطهر» شیعیان به سوریه رفته‌اند! ولی زمانیکه چند سردار پاسدار و ارتش ملایان نیز در درگیری‌ها تلف شدند، موضع‌گیری جمکرانی‌ها آناً تغییر کرد؛ در رسانه‌ها اعلام شد که جمکران علاوه بر حراست از حرم‌ها، به ارتش سوریه «مستشاری» می‌دهد! چند صباح بعد، زمانیکه مشتی از «داوطلبان» کذا به قتل رسیدند، و معلوم شد که اکثراً متشکل از مستمندان عراقی، افغان و پاکستانی‌اند که به ایران «پناهنده» شده‌اند، مسئلة «داوطلبان» به طور کامل تحت‌الشعاع قرار گرفت! دیگر روزی‌نامه‌های جمکران از «داوطلب» سخن نمی‌گفتند، در عوض عربدة ملایان به آسمان رفته بود که در جبهة مقاومت بر علیه اسرائیل نشسته‌اند! جبهه‌ای که ظاهراً در گسترة تمامی سوریه و عراق «فعال» شده، چرا که حتی در مرزهای اردن نیز نیروهای اعزامی جمکرانی دستگیر شده و به قتل می‌رسند!

خلاصه بگوئیم، موضع‌گیری‌های مسخرة جمکران در سوریه بازتابی شد از هیبت مسخرة همین حاکمیت، و هر روز، هماهنگ با آهنگ روز رنگ و روئی به خود گرفت. ولی حضور جمکران در جبهة سوریه، دقیقاً در راستای همان «نصفه نیمه» گفتن‌ها بود که بالاتر عنوان کرده‌ایم. واقعیت جز آن بود که اینان می‌گفتند؛ جمکرانی‌ها در عمل، به عنوان لایة دوم اسلامگرائی پای به سوریه گذارده بودند. چرا که، غرب از عکس‌العمل روسیه در سوریه به شدت نگران بود ـ امروز به صراحت می‌توان دلیل این نگرانی را در نتایج درگیری‌های سوریه مشاهده کرد ـ به همین دلیل نیز جهت حفظ اسلامگرائی در رأس مطالبات سیاسی جاری، غرب دفاع از جبهة دوم اسلامگرائی را به جمکرانی‌ها محول نمود. در این طرح ظاهراً «ذکاوتمندانه»، اگر بشار اسد شکست می‌خورد، غرب می‌توانست در سوریه با استفاده از جمکرانی‌ها تمامی تحرکات خارج از سناریوی اسلامگرائی را در چارچوب مطالبات‌اش سرکوب کند! اگر هم اسد پیروز می‌شد، دولت بعث می‌بایست تحت فشار تهران همچنان در زنجیر نوکری لندن باقی بماند! خلاصه، دلیل واقعی حضور تهران در این درگیری‌ها پاسداری از منافع لندن و واشنگتن بود و بس.

ولی طرح «ذکاوتمندانة» حضرات نیز همچون بسیاری طرح‌های زیرکانة غرب، که طی دهة اخیر شکست خورده، تو زرد از آب درآمد. به عبارت دیگر، جمکرانی‌ها پای در همان تله‌ای گذاردند که برای بشار اسد در سوریه تعبیه کرده بودند. اینان که قرار بود نقش اهرم کنترل‌کنندة بشار اسد و اسلامگرایان سوری را ایفا کنند، خود تبدیل شده‌اند به نخستین طعمة «پیروزی» بشار اسد. به همین دلیل نیز حامیان فرامرزی ملایان یکی پس از دیگری صحنه را ترک می‌کنند. آمریکا که قصد داشت ملایان را «اتمی» کند، و از دیرباز دل در گرو حکومت ملائی داشت، پس از ورود ترامپ به کاخ‌سفید بالاجبار داستان عشق‌ودل‌دادگی‌اش را با ملا از دستور کار خارج کرد. کشورهای اروپای غربی که از دیرباز مشتریان پروپاقرص ملابازی بودند، به دلیل عقب‌نشینی آمریکا سخت متزلزل شده، سعی کرده‌اند در چارچوب منافع صرفاً «اقتصادی و مالی» روابط نوینی با روسیه و نیروهای روبه‌رشد منطقه‌ای برقرار نمایند،‌ هر چند این نوع رابطة اقتصادی مستلزم ثباتی سیاسی است که اینان بدون آمریکا قادر به تأمین‌اش نخواهند بود. در نتیجه، حکومت ملایان «تنها» شده. به هر دری می‌کوبد تا از خرد شدن توسط جبهة پیروزمندان منطقه ـ روسیه، سوریة بعثی و حزب‌الله ـ و تبعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن خود را در امان نگهدارد. ولی اربابان و حتی نوکران اربابان در منطقه به تهران روی خوش نشان نمی‌دهند؛ جمکران راه بجائی نمی‌برد؛ منزوی شده. و نمونه‌های انزوا در این میانه فراوان است.

به طور مثال، شاهد بودیم مراسم حج امسال برخلاف دیگر مناسک بدون درگیری و «مرگ بر آمریکا» اجراء شد! احدی نیز نگفت که عربدة‌ «مرگ بر آ‌مریکا» در مراسم حج، فتوی روح‌الله خمینی بوده؛ رهبر فرهیختة ملایان که قرار نیست از فتوای‌اش تبری جست! ولی با وجود این «کوتاه‌آمدن‌ها»، تماس‌های مم‌جواد ظریف با طرف عربستانی هیچ نتیجه‌ای نداده؛ طبق آخرین گزارشات، عربستان گسترش روابط با حکومت اسلامی را «رد» کرده! از سوی دیگر، شاهد نامه‌نگاری «برادرانة» علی خامنه‌ای با مولوی عبدالحمید، یکی ملایان اهل سنت هستیم. نامه‌ای که در آن رهبر اوباش جمکران برای به دست آوردن «دل» عبدالحمید رسماً مفاد «قانونک» اساسی جمهوری اسلامی را زیر پای گذارده، و برخلاف نص صریح آن خواهان برابری تمامی ادیان و مذاهب در چارچوب حکومت اسلامی شده! ولی اینجا نیز با وجود این «کوتاه آمدن‌ها»، مشکل بتوان برای روابط آیندة بیت رهبری با اقلیت‌های قومی و مذهبی در ایران آیندة درخشانی متصور شد. همزمان با کرنش‌های غیرمنتظرة علی خامنه‌ای در راه به دست آوردن دل سنی‌ها، شیعیان عراق را هم می‌بینیم که به فرستادة ویژة علی خامنه‌ای‌، هاشمی شاهرودی اعتنای سگ نمی‌کنند؛ نه سیستانی او را به حضور می‌پذیرد، و نه مقتدی صدر!

اگر به تمامی این داده‌ها،‌ مسابقة فوتبال «ایران ـ سوریه» و تماشاگران بی‌حجاب سوری در ورزشگاه آریامهر را اضافه کنیم، و نامة «عذرخواهی» حسین شریعتمداری برای ظریف را با صدای بلند بخوانیم متوجه می‌شویم که حکومت اسلامی جمکران سخت در تله افتاده. این حکومت که تنها راه فرار از تحولات داخلی و خارجی را پناه گرفتن در آغوش آمریکا و آتلانتیسم می‌دید، اینک به دلیل خوردن مهر «پیروزی بشار اسد» بر پیشانی‌اش، در غرب مأوائی ندارد. از سوی دیگر، حضور در میان «پیروزمندان» شرق ـ روسیه، حزب‌الله لبنان، سوریة بعث ـ مستلزم قبول مسائلی است که هر کدام به معنای صدبار مرگ برای این حکومت خواهد بود. خلاصه تعجبی نخواهد داشت که در این هیهات، بعضی مقامات جمکران به شیوة سنتی عملة استعمار دست به «فرار» زده، در عراق و عربستان و ... پناه بگیرند. ولی می‌باید یک اصل را نیز در نظر آورد، و آن اینکه دوران فروپاشانی «شیخ‌وشاهی» در رژیم‌های منطقه دیگر گذشته. اینک ملت‌ها پای در دوران پاسخگوئی حقوقی رژیم‌ها گذارده‌اند، و این همان مقطعی است که حداقل در خاورمیانه، آمریکا تمامی تلاش‌اش را به خرج داد تا آغاز نگردد.




Profile

Saeed SAMAN

Author:Saeed SAMAN
Iranian Politics
Saeed Saman Blog

Latest Entries

Latest Comments

Latest Trackbacks

Monthly Archive

Category

Blog friend list

Display RSS link.

انگولک‌چی در توئیتر

Search Form

RSS

Link

Add this blog to links